کاکو سی کن
پنجشنبه, ۷ فروردين ۱۳۹۳، ۰۹:۰۱ ب.ظ
هی صبح شد و باز به امید تو شُو شد
هی از چیش من اشک به یاد تو ولو شد.
من لِـبدی مَـفلوک و تو بشکن بالو بنداز
شفتش نمیدم از حرکاتت دلم اُو شد.
دل دُشتم و جز دل چی چی دشتم که ز مردم،
یی عمر قایم کرده بودم، باز چپو شد.
جِـر دادی و شِـر کردی و پیوند و پوکوندی،
ای اَرقِـه مالوندیش و خودت گفتی یهو شد.
***
گفتم یله شم تو شاچراغ تیرشه ببندم،
تا بلکه حالیم شه که چطو شد که ایطو شد؟!
پلکیدم و پلکیدم و افسوس ...ها بله،
تا مَشت شدی شیره ی جونم روِ رو شد.
در هر کِـر و هر سوک تو رو هی جار زدم من،
یعنی که بدون تو دلم غرق اَلُو شد.
من شاپرکم، بچه ی فلک از به چلُـوندُم،
دل له شد و بازیچه واسی دس بچو شد.
دیشو چغلیت کرد سمندر، کاکو سی کن،
ئی بسه زبون از غم عشق تو قَـدُو شد.
- ۹۳/۰۱/۰۷