? I'm nobody, who are you

سلام خوش آمدید

داستانی اموزنده

يكشنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۳، ۰۴:۳۸ ب.ظ

> صبح که از خواب بیدار شد رو سرش فقط سه تار مو مونده بود >با خودش گفت:
> "هییم! مثل اینکه امروز موهامو ببافم بهتره! "و موهاشو بافت و روز خوبی داشت!
> > >فردای اون روز که بیدار شد دو تار مو رو سرش مونده بود >"هیییم! امروز فرق
> وسط باز میکنم" این کار رو کرد و روز خیلی خوبی داشت >... >پس فردای اون روز
> تنها یک تار مو رو سرش بود >"اوکی امروز دم اسبی میبندم" همین کار رو کرد و
> خیلی بهش میومد ! > >روز بعد که بیدار شد هیچ مویی رو سرش نبود!!! >فریاد زد
> >ایول!!!! امروز درد سر مو درست کردن ندارم! > >
>
> همه چیز به نگاه تو بر میگرده ! هر کسی داره با زندگیش میجنگه >
> ساده زندگی کن ،جوانمردانه دوست بدار ، و به فکر دوست دارانت باش

  • وحید صادق

نظرات (۲)

  • مادر بهراد عبدالهی
  • با سلام.آقای صادق طبق برنامه ریزی جدید شما از ساعت پنج وربع تا یک ربع به هفت که کلاس زبان شروع می شود بچه ها باید چکار کنند؟
    پاسخ:
    سلام
    میشه به آقای بخشی پیشنهاد بدین یه برنامه بذارن مثل آموزش هنر یا نقاشی برا بچه ها بذارن
  • مادر بهراد عبدالهی
  • سلام چقدر این داستان با حال و هوای من جوره:))))) زندگی طیف وسیعی از رنگهاست...انشاالله که همه زیبابین باشیم...
    پاسخ:
    ان شاءالله

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی
    آخرین نظرات