پنجشنبه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۲، ۰۹:۲۰ ق.ظ
-
۰
۰
- ۹۲/۱۲/۲۹
پاسخ:
سلام احمد رضا جان
میخوام یه داستان برات تعریف کنم
دو تا مورچه کوچولو بودن یکیشون خیلی کار میکرد و غذا جمع میکرد
ولی اون یکی تنبل شده بود و کار نمیکرد و هرچی مامانش بهش میگفت برو فصل تابستون غذا بیار برای زمستون اون گوش نمیداد
تو یه چشم به هم زدن تابستون تموم شد و برف و یخ همه جا رو گرفت
مورچه تنبل هرچی میگشت غذا پیدا نمیکرد
ولی اون مورچه زرنگ تمام زمستون رو با شکم پراز غذا گذروند
منم دوس دارم تو هم مثل اون مورچه زرنگ باشی و حسابی درس بخونی
چون تو یه چشم هم زدن بزرگ میشی میخوام وقتی بزرگ شدی خیلی عالی باشی