? I'm nobody, who are you

سلام خوش آمدید

آقای اسمیت به تازگی مدیر عامل یک شرکت بزرگ شده بود. مدیر عامل قبلی یک جلسه خصوصی با او ترتیب داد و در آن جلسه سه پاکت نامه دربسته که شماره های ۱ و ۲ و ۳ روی آنها نوشته شده بود به او داد و گفت: هر وقت با مشکلی مواجه شدی که نمی توانستی آن را حل کنی، یکی از این پاکت ها را به ترتیب شماره باز کن.

چند ماه اول همه چیز خوب پیش می رفت تا این که میزان فروش شرکت کاهش یافت و آقای اسمیت بد جوری به درد سر افتاد. در ناامیدی کامل، آقای اسمیت به یاد پاکت نامه ها افتاد. سراغ گاوصندوق رفت و نامه شماره ۱ را باز کرد. کاغذی در پاکت بود که روی آن نوشته شده بود: همه تقصیرها را به گردن مدیرعامل قبلی بیانداز. آقای اسمیت یک نشست خبری با حضور سهامداران برگزار کرد و همه مشکلات فعلی شرکت را ناشی از سوء مدیریت مدیرعامل قبلی اعلام کرد. این نشست در رسانه ها بازتاب مثبتی داشت و باعث شد که میزان فروش افزایش یابد و این مشکل پشت سر گذاشته شد.

یک سال بعد، شرکت دوباره با مشکلات تولید توأم با کاهش فروش مواجه شد. آقای اسمیت، با تجربه خوشایندی که از پاکت اول داشت، بی درنگ سراغ پاکت دوم رفت. پیغام این بود: تغییر ساختار بده. اسمیت به سرعت طرحی برای تغییر ساختار اجرا کرد و باعث شد که مشکلات فروکش کند.

بعد از چند ماه شرکت دوباره با مشکلات روبرو شد. آقای اسمیت به دفتر خود رفت و پاکت سوم را باز کرد. پیغام این بود: سه پاکت نامه آماده کن!

  • ۰ نظر
  • ۲۲ اسفند ۹۲ ، ۲۳:۴۵
  • وحید صادق

استادى در شروع کلاس درس، لیوانى پر از آب به دست گرفت. آن را بالا نگاه داشت که همه ببینند. بعد از شاگردان پرسید: به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟ شاگردان جواب دادند 50 گرم، 100 گرم، 150 گرم.

.

استاد گفت: من هم بدون وزن کردن، نمی دانم دقیقاً وزنش چقدر است. اما سوال من این است: اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین طور نگه دارم، چه اتفاقى خواهد افتاد....

  • ۱ نظر
  • ۲۲ اسفند ۹۲ ، ۱۸:۲۷
  • وحید صادق

مدیرعامل جوانی که اعتماد به نفس پایینی داشت، ترفیع شغلی یافت؛ اما نمی توانست خود را با شغل و موقعیت جدیدش وفق دهد. روزی کسی در اتاق او را زد و او برای آنکه نشان دهد آدم مهمی است و سرش هم شلوغ است، تلفن را برداشت و از ارباب رجوع خواست داخل شود. در همان حال که مرد منتظر صحبت با مدیرعامل بود، مدیرعامل هم با تلفن صحبت می کرد. سرش را تکان می داد و می گفت: «مهم نیست، من می توانم از عهده اش برآیم.» بعد از لحظاتی گوشی را گذاشت و از ارباب رجوع پرسید: «چه کاری می توانم برای شما انجام دهم؟» مرد جواب داد: «آمده ام تلفن تان را وصل کنم!»
چرا ما انسان ها گاهی به چیزی که نیستیم تظاهر می کنیم؟ قصد داریم چه چیز را ثابت کنیم؟ می خواهیم چه کاری انجام دهیم؟ چه لزومی دارد دروغ بگوییم؟ چرا به دنبال کسب حس مهم بودن حتی به طور کاذب هستیم؟ باید همواره به یاد داشته باشیم که تمام این نوع رفتارها، ناشی از ناامنی و اعتماد به نفس پایین است.

  • ۰ نظر
  • ۲۲ اسفند ۹۲ ، ۱۸:۲۶
  • وحید صادق

خردمندی نزدیک راه خروجی روستای خود نشسته بود که مسافری به سویش آمد و پرسید: «من از روستای قبلی ام نقل مکان کرده ام و اکنون به اینجا رسیده ام. اهالی اینجا چگونه مردمی هستند؟» خردمند از او پرسید: «مردم روستای تو چگونه بودند؟» مسافر گفت: «آنان تنگ نظر، گستاخ و بی رحم بودند». خردمند گفت: «مردم این روستا هم از همان قماش هستند.»

پس از مدتی مسافر دیگری آمد و همان سوال را مطرح کرد و خردمند نیز از او پرسید: «اهالی روستای تو چگونه مردمی بودند؟» مسافر در پاسخ گفت: «بسیار مهربان، مودب و خوب بودند.» و خردمند به وی گفت: «مردم این روستا هم همان گونه هستند.»

ما به جهان، آن گونه که دوست داریم می نگریم، نه آن گونه که به راستی هست. اغلب رفتار دیگران نسبت به ما، انعکاس رفتار خودمان با آنان است. اگر انگیزه هایمان در رفتار با آنان مثبت و خوب باشد، می توانیم فرض کنیم که انگیزه های آنان نیز نسبت به ما خوب و مثبت است و اگر قصد و نیت ما نسبت به آنان بد باشد، همواره فکر می کنیم که قصد و نیت آنان نیز نسبت به ما بد است.

  • ۱ نظر
  • ۲۲ اسفند ۹۲ ، ۱۸:۲۵
  • وحید صادق

طرز تفکر خرچنگی چیست؟ آیا می دانستید اگر چند خرچنگ را حتی در جعبه ای رو باز قرار دهید، باز هم همان جا باقی می مانند و از جعبه خارج نمی شوند؟ با وجود اینکه خرچنگ ها می توانند به راحتی از جعبه بالا بخزند و آزاد شوند! این اتفاق نمی افتد، زیرا طرز تفکر خرچنگی به آنها اجازه چنین کاری نمی دهد و به محض آنکه یکی از خرچنگ ها بخواهد به سمت بالای جعبه برود، خرچنگی دیگر آن را پایین می کشد و به این ترتیب، هیچ یک از آنان نمی تواند به بالای جعبه برسد و آزاد شود. همه آنها می توانند آزاد شوند؛ اما سرنوشتی که در انتظار تک تک آنهاست، مرگ است!

این مطلب در مورد انسان های حسود نیز مصداق دارد. آنها هیچگاه نمی توانند در زندگی شان پیشرفت کنند و دیگران را نیز از موفقیت باز می دارند. حسادت، نشانه ای از ضعف اعتماد به نفس است. هر چند این خصیصه ای همگانی است، اما وقتی حسادت، بخشی از خصایص یک ملت شود، به معضلی بزرگ تبدیل خواهد شد. در آن صورت، این حسادت همگانی، نتایج فاجعه آمیزی در پی خواهد داشت، زیرا باعث تباهی تمام افراد آن ملت یا کشور می شود.

  • ۱ نظر
  • ۲۲ اسفند ۹۲ ، ۱۸:۲۰
  • وحید صادق
آخرین نظرات